نقد و تحلیل حقوقی فیلم کشتن مرغ مقلد
فیلم کشتن مرغ مقلد که براساس رمانی به همین نام ساخته شده است تقلای وکیلی است که روح قانون به معنای شناخت حقوق طبیعی (الهی) و حق دسترسی به دادرسی منصفانه را شناخته و در مقابل شکل قانون به معنای مواد آن و عرف اشتباه ایستادگی میکند؛ برای درک این نقد بهتر است ابتدا خلاصهای از این فیلم را مرور کنیم.
یک فرد چگونه عرف و قانون را می تواند به چالش بکشد؟
فیلم کشتن مرغ مقلد که براساس رمانی به همین نام ساخته شده است تقلای وکیلی است که روح قانون به معنای شناخت حقوق طبیعی (الهی) و حق دسترسی به دادرسی منصفانه را شناخته و در مقابل شکل قانون به معنای مواد آن و عرف اشتباه ایستادگی میکند؛ برای درک این نقد بهتر است ابتدا خلاصهای از این فیلم را مرور کنیم.
داستان در بازه زمانی 1930 در ایالت آلاباما اتفاق میافتد در زمانی که آمریکا هم چنان درگیر پسلرزههای اقتصادی رکود بزرگ است و بسیاری از مردم فقیر هستند، فقر در رمان حضور همیشگی ولی سایهوار دارد مردم از شدت فقر برای پرداخت حقالزحمه وکیل به او هیزم و میوه میدهند و درعین حال فقر آنها نوعی همبستگی منفی میان طبقه سفید پوست ایجاد کرده است. سفید پوستانی که خاطره نه چندان دور و نه چندان نزدیک بردهداری را از یاد نبرده و درعین حال توهم اشرافیت نژادی آن ها با فقرشان در تضاد است. فقر، نژادپرستی، کلیشههای جنسیتی و پنهانکاری در روابط خانوادگی همه اجتماع کوچکی از افرادی را به وجود آورده است که از قدرت تاثیرگذاری در سطح کلان بی بهره و در حوزه ای که عرف و قانون به آنها مجوز می دهد با افسارگسیختگی کامل رفتار میکنند: حوزه خانواده و اعمال تعصبات نژادی.
در میان صفحات رمان خشونت خانگی علیه فرد ضعیفتر(زنان ، کودکان و بیماران) اگر نه دیده بلکه حس میشود از شخصیت بو ردلی که خانواده او را حبس کردهاند تا زنانی که توسط محارم خود مورد سواستفاده هستند خشونت علیه دیگری در محیط این شهر فرضی تشویق میشود، مردانی که از تامین مایحتاج خانواده درمانده شدهاند با اعمال زور و خشونت علیه افراد ضعیفتر اعمال سلطه را تمرین میکنند و در این راه عرف به نام حفظ خانواده و سنت های جنوبی روی شعله های جنون این افراد نفت میریزد.
در این محیط ایستا مرد سیاه پوستی به اتهام تجاوز به یک دختر سفید پوست دستگیر میشود؛ پدر راوی آتیکوس که وکیلی شریف است عقیده دارد همه افراد باید از عدالت و انصاف بهره مند شوند ، آتیکوس بدون هیاهو ارزش های انسانی مبتنی بر حقوق طبیعی را به فرزندانش آموزش می دهد و در عین حال تلاش می کند با عرف غلطی که بر مبنای تبعیض نژادی حکم متهم را از پیش صادر کرده است بجنگد. طبیعی است که تلاش های آتیکوس در شهر بازخورد بسیار منفی دارد راوی و برادر وی مکررا” مورد آزار و اذیت سایر کودکان و بزرگسالان قرار میگیرند ولی در سایه آموزش های شرافتمندانه آتیکوس هردو به این مهم میرسند: چیزی در این اجتماع درست نیست. این درست نبودن اشتباه بودن و نکبت خفه کننده تبعیضهای اجتماعی و سیستم محاکمه ناعادلانه است که از عرف تغذیه میکند و در نهایت آتیکوس به درستی و درتلاشی نومیدانه اعضای سفید پوست را به وجدان خود ارجاع میدهد و از آن ها میخواهد مردی بی گناه را محکوم نکنند.
دلایل علیه متهم سیاه پوست داستان ضعیف است در حقیقت با توجه به فلج بودن دست چپ متهم امکان ارتکاب جرم از سمت وی ممکن نبوده است علی رغم این موضوع و علی رغم درخواست آتیکوس از هیئت منصفه مرد سیاه پوست مجرم شناخته می شود در حین انتقال به زندان کشته می شود.
وکیل برای ابراز همدردی و دادن خبر به خانه مقتول میرود و درحین بازگشت پدر دختر سفید پوست به وی حمله میکند و به صورتش تف میاندازد؛ به نظر میرسد قتل مرد سیاه پوست از عرف و قانون تبعیض آمیز تغذیه کرده است هیولای نفرت از دیگری قربانی دیگری بلعیده و بعد از آن همه چیز در آرامش خفه کننده محیط کوچک شهرستان راوی غرق میشود؛ دقیقا همین جا داستان روی دیگری را نشان میدهد مرگ مظلومانه مرد بی گناه سیاه پوست چیزی را در وجدان مردم شهر بیدار کرده است مردم دلیلی بر سر سپردن به عرف غلط نمیبینند، سیستم قضایی که دیگری را به دلیل رنگ پوست محکوم میکند مرجعیت خود را از دست میدهد و در نهایت یکی از افراد طرد شده یعنی شخصیت بو ردلی به کمک راوی و برادر وی میآید و جان هر دو از حمله پدر دختر سفید پوست نجات می دهد.
کشتن مرغ مقلد فیلمی در نقد تبعیض است، اما پیش از آن بیانه ای علیه عرف است عرفی که بر مبنای سنت شکل گرفته و سنتی که بر مبنای تبعیض است؛ آتیکوس مرغ مقلد را میکشد تا چرخه تقلید از گذشتگان شکسته شود؛ طرح نوی وکیل مدافع ابراز تنفر نیست بلکه وجدانهای خفته شهری را بیدار میکند که تا آن زمان تبعیض نژادی و بیعدالتی را به عنوان بخشی از چرخه زندگی خود پذیرفته بودند.
آتیکوس به راوی و به بیننده نشان میدهد که تک تک افراد میتوانند و باید با عرف تبعیض آمیز مبارزه کنند و این مبارزه بینتیجه نخواهد ماند.
در پایان
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کور